فرشته های آسمانی

بدترین دوشنبه

دوشنبه هفته قبل  با گریه مارال از خواب بیدار شدم و دیدم  لباس مارال پراز خون شده از بینیش بحدی خون میامد که ترسیدم اخه همیشه خون دماغ میشد اما نه دیگه به این حد لباسهاشو عوض کردم و لباس خودم هم همینطور رختخوابش رو جمع کردم جون خیلی کثیف شده بود بعداز چند دقیقه خوب شد وخوابید ولی من ترسیدم تا یک ساعت بالای سرش نشستم وبعد کنارش خوابیدم ولی ساعت ٤صبح دوباره گریه کرد وقتی بیدار شدم ومارال رو دیدم نزدیک بود از ترس سکته کنم آخه این بار بیشتر خون ریزی داشت همراه بابا ش لباس پوشیدم آماده بیمارستان شدیم ومن یک ملحفه دور مارال پیچیدم چون با دستمال کاری نمیشد کرد وقتی بیمارستان رسیدیم دیگه خون پشت حلقش رفته بود و...
17 مهر 1390
1